بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
یابن الحسن ‘ مولای ما ‘ تسلیت عرض می کنم آقا
از خداوند بخواهید فرجتان را برساند
تولد امام هادی علیه السلام مبارک باد
ایشان فرمودند : بسیار استغفار و حمد کن ، تا تمام خیر را بدست آوری .
سیره چهارده معصوم ، اشتهاردی ، ص 878 به نقل از انوار البهیه ، ص 447
خادم جهانگیر خان قشقائی به مرحوم آقای طیاره رحمت الله علیه گفته بود :روزی به یک عروسی دعوت شده بودیم ، در یکی از اتاقها عده ای ساز می زدند ، جهانگیر خان گفت بروید و به تار زن بگوئید سیم پنجم تارت کوک نیست . وقتی تار زن این حرف را شنید گفت : مگر جهانگیر خان اینجاست ؟! یعنی تنها کسی که می توانست با این دقت متوجه شود ، جهانگیر خان بوده ولی با این همه مهارت همه را کنار گذاشت و توبه کرد و در مسیر علم و معنویت به مقاماتی دست یافت . به نقل از عارف فرزانه مرحوم طیاره شهرضائی ، کتاب جان شیفته ، کمال الدین مظلومی ، ص 98
” جها نگیر خان قشقائی در جوا نی شا هنامه خوان طائفه خود بود و تار هم می نوا خت ، می گویند که در یکی ا ز تابستانها که ا یل قشقا ئی به ییلا ق سمیرم آمده بود ، جهانگیر خان نیز ما نند سایر افراد ایل برای خرید و فروش و رفع حوائج شخصی خود به ا صفها ن می آید ، او در اصفهان بدنبال تار سازی می گردد تا تارش را تعمیر کند . از شخصی سرا غ تار ساز را می گیرد و آن شخص که فرد صالحی بوده است یحیی اَرمنی ، تار ساز معروف مقیم جلفا را به او نشان می دهد و ضمنا ” به وی می گوید : برو ، ولی تار زدن را رها کن ، خوب است بروی دنبال علم ، از تار زدن خیلی بهتر است . گفته آن شخص در جهانگیر خان خیلی اثر می کند و در مدرسه الماسیه حجره ای برای خود می گیرد و حدودا در سن چهل سالگی و با عشق و علاقه مفرطی پی تحصیل را می گیرد و به مقام و رتبه ای می رسد که یکی ا ز بزرگان حکما ، فُقها و مدرسین اصفهان می شود .”
جهانگیرخان در مدت حیات خود در حوزة علمیه هیچ گاه لباس ایلی خویش را از تن بیرون نیاورد . حکیم قشقائی شاگردان بسیاری دا شت که نقش مهمی در ترویج و اشاعه اصول ومتون اسلامی داشتند که یکی از برجسته ترین آنها فقیه بزرگ شیعیان آیت الله بروجردی می با شد . ا ز آثار او نگارش شرحی بر نهج البلاغه ا ست که به حکیم جهانگیرخان منسوب است ، جهانگیر خان در رمضان 1328 هجری قمری در ا صفها ن درگذشت .
آرامش در همه چیز خوب است؛ آهسته راه بروید تا به زمین نیفتید. آهسته حرف بزنید تا حرف اشتباه نزنید و بدانید که چه می گویید.
آهسته بنویسید تا اشتباه ننویسید. ( در عبادت هم همین طور است؛ ) آهسته عبادت کنید تا بدانید که چه کسی را عبادت می کنید. کسی که خدا را آهسته و با آرامش عبادت کند، تمام روح و جسمش در آرامش قرار می گیرد؛ همه هستی دنیا ( و دل مشغولی های آن) از او دور می شود و فقط خدا در کنار او می ماند .
از کلمات حاج محمد رضا الطافی
فرازهای فوق بشری از دعای عرفه امام حسین علیه السلام
هنگامی که با بنده ای صالح چون حاج محمد الطافی روبه رو می شویم ، دیگر نمی توانیم انکار کنیم که بندگی به دانستن معنای لغوی آن به دست نمی آید . اخلاق اسلامی به از برکردن فلسفه اخلاق در نهاد آدمی جاری نمی شود . تقرب ، به تلمذ در دروس نظری متالهان فراهم نمی شود . باید مرد عمل بود و پای در راه نهاد تا مگر توفیقی فرا به چنگ بیایید . حاج محمد الطافی سواد خواندن و نوشتن ندارد ، شغلش لحاف دوزی است ، به حسب ظاهر سواد ندارد ولی وقتی از خدا شناسی برای دوستان می گوید همه متاثر می شوند .
او می گوید ( حدودا سال 1352 بود که به همراه آقای یونسیان و همسرشان به مشهد مقدس مشرف شدیم . در حسینیه همدانیها منزل گرفتیم و سپس برای زیارت و اقامه نماز ظهر و عصر به حرم حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام رفتیم .وقتی به منزل برگشتیم ، خانم یونسیان پرده ای وسط اتاق زد تا استراحت کند . خود آقای یونسیان هم بالشی زیر سرش گذاشت و خوابید .
من که تازه از حرم آمده بودم ، حال خوشی داشتم و با وضو مشغول دعا شدم . در همان حال به سجده افتادم و برای همه موجودات دعا کردم . و در میان دعاها عرض کردم : ( خداوندا ، با این همه لطفی که تو داری ، ظالمان را هم ببخش !) همان طور که در سجده بودم ، عالَم دیگری پیش چشمانم هویدا شد و صدائی به من گفت : ( ببین جای ظالمان را !) سرم را که بلند کردم ، صورتم سوخت و درد شدیدی همه صورتم را فرا گرفت .
آقای یونسیان را صدا زدم . بیدار شد و تا صورت سوخته مرا دید گفت: ( چرا این طور شده ای ؟ ) گفتم : ( ظالمان را دعا کردم و خداون مرا غضب کرد .) گفت برویم دکتر . گفتم :( دکتر درد من را درمان نمی کند . دوای این درد دست خود خداست .)
گویا بدنم را تکه تکه کرده بودند ونمک زده بودند ، درد می کرد و می سوخت . نماز مغرب و عشا را به سختی خواندم ، در حالی که بدنم می لرزید .
شب هنگام خوابیدم . در عالم خواب به راز و نیاز پرداختم و عرض کردم :( خداوندا ، چرا غضب کردی ؟ من چه گناهی کرده بودم ؟ ) در همان عالم خواب به من گفتند : ( تو ظالمان را دعا کردی ، خداوند هم جای آنان را به تو نشان داد . هوائی از جایگاه ظالمان برخاست و به صورت تو خورد و آن را سوزاند.) پرسیدم : ( چه کنم تا بهبود یابم ؟) گفتند : ( دو رکعت نماز آیات بخوان )
همان وقت از خواب بیدار شدم و با همان حال ناخوشی که داشتم بلند شدم وضو گرفتم و نماز آیات خواندم و دوباره خوابیدم . هنگامی که برای نماز صبح بیدار شدم ، دیگر درد نداشتم ، ولی زخم سوختگی ای که در صورتم پدید آمده بود . هنوز باقی بود و سه ماه طول کشید تا خوب شد . البته پس از گذشت سالها ، هنوز هم اثری از آن در صورتم باقی مانده است .
من یک کلام دعائی کردم که نباید می کردم و سه ماه گرفتاری کشیدم و بعد نماز آیات خواندم تا سلامت خود را باز یافتم . هم غضب خداوند را دیدم و هم لظف خداوند را .
به نقل از کتاب در راه بندگی ، گردآوری مهدی معماریان ، ص 130
امروز در کلاس روانشناسی بالینی با استاد بحث در گرفت ، استاد به بیان تجربیات خود و ذکر کیسهای امروزین خود پرداخت ، دکتر ... دغدغه اش این است که باید فکری برای نسل امروز کرد نسلی که ارتباط با جنس مخالف یکی از دغدغه های روزانه اش شده و به بیان استاد ، روزانه جوانان و نوجوانانی به او مراجعه می کنند و فقط مشکلشان این است که مثلا آقای دکتر راههای ارتباط موثر را به من یاد بده تا بتوانم با دوست پسرم ارتباط برقرار کنم یا استاد از زنان شوهرداری می گوید که ارتباط غیر سالم با مردان دارند و یا از پدر و مادری مذهبی که از دست پسرشان عاصی شده اند که چرا هر روز با یک دختر به خانه می آیی و ....
چرا انقلاب بعد از 25 سال با آن شعارها به این جا کشیده شد . آیا باید ما شاهد تغییری چنین واضح در فرهنگ باشیم .
گفتم اولا ریشه این مسایل از دانشگاهها شروع می شود و این علتش این است که با انفجار اطلاعات و ریزش مطالب ترجمه ای در علوم انسانی بر سر دانشگا هها و مطرح شدن ایده های انسانگرایانه در زمینه ی فلسفه ، حقوق ، روانشناسی ، جامعه شناسی ، زنان و .... توانست دیدگاه مذهبی را کم رنگ کنند و مفاهیمی مانند تکلیف ، بندگی را کنار زده و مفاهیم جدیدی ار قبیل استیفای حقوق انسان ، آزادی و ... را وارد ادبیات ماکند . ثانیا شتاب بیکباره توسعه خانمانسوز اقتصادی که تمرکز آن در کلان شهرهای ما صورت گرفت تمایلات و مذاق خیلی از آدمها را تغییر داد و و امروزه وقتی یک شهرستانی یا روستائی وارد تهران می شود کاملا حس می کند که آدمها دیگر شده اند ماشین کوکی که از صبح تاشب کوک شده اند بدوند بدنبال پول به هر وسیله که شده . دروغ ، کلک ، ریا و ...
الهاکم التکاثر ، تکاثر و مال اندوزی شما را واله خود کرده . به نظر شما وقتی جامعه ای ارزشهای اخلاقی اش را از دست داد و همه چیزش شد ظاهر پرستی و مادیگری نباید منتظر چنین رفتارهائی از جوانانش بود ، جوانانی که نمی اندیشند بجز غریزه و البته اینان مقصر نیستند بلکه مقصر سیاستمدارانی هستند که انسانیت را به این اندازه نازل کردند که آدمها بجز غریزه نیاندیشد . استاد بالینی حرفهایم را نپذیرفت و علیه من موضع گرفت ولی من عقیده ام این است تا جامعه و سیاستمداران و آدمها به اصل خود یعنی به خدا برنگردند هر روزه مشکلات جامعه و بحرانهای اجتماعی اش بیشتر خواهد شد البته من مخالف رشد علوم انسانی و توسعه نیستم ولی اینها لوازم خودش را دارد و جامعه ما حالا حالاها باید برود بدنبال ظواهر دنیا تا به اشباع برسد و حالش بهم بخورد و آنوقت خدا می داند چند سال دیگر مثل غربی ها که به معنویت رو آورده اند به فرهنگ ، دین ، خدا ، دعا ، نیاز ، خضوع و داشته های معنوی خود رو کند و آنوقت دیگر دیر است و خیلی ها زیر چرخهای بحرانزای تفکرات انسانگرایانه له شده اند و ...
فقط کسانی از این شیطان هزار چهره که هر روز خودش را به رنگ و لعاب جدیدی می آراید رهائی دارند که بنده خدا هستند و از قید هر آنچه تعلق است آزادند انسانهایی که در میان ما زندگی می کنند و بجز پیاده کردن دستورات خالق انسان در وجود خودشان همتی ندارند چون می دانند که خالق انسان خداست و اوست که می داند انسان با چه چیز به زندگی آرام و لذت بخش خواهد رسید و این دستورات را توسط پیامبرانش در کتابش و سخنان اولیایش آورده .
شهادت شکافنده علوم ، امام محمد باقرعلیه السلام تسلیت باد.
امام باقر علیه السلام فرمودند :
هنگامی که خداوند عقل را آفرید از او بازپرسی کرد ، باو گفت پیش آی ، پس عقل پیش آمد ، سپس خداوند فرمود باز گرد پس عقل باز گشت ، سپس خداوند فرمود به عزت و جلالم قسم که هیچ مخلوقی محبوب تر از تو نیافریدم و تو را کامل نکردم مگر برای بندگانی که دوستشان دارم ، همانا امر و نهی و کیفر و پاداشم متوجه توست .
اصول کافی ، کتاب عقل و جهل ، حدیث 1
عقل در دیدگاه اهل بیت نیروئی درونی است که انسانها را به بندگی خداوند می کشاند . و در این دیدگاه آنکسی عاقلتر است که بندگی اش بیشتر باشد و پیامبران زمان ما عاقلان زمان ما هستند . عاقلان در دیدگاه اهل بیت کسانی نیستند که با سوادند یا مدرکهای زیادی دارند بلکه عاقلان کسانی اند که خاضع در انجام دستورات الهی هستند .
یکی از مجتهدان ، به معرفی یکی از دوستانش نزد رجبعلی خیاط می رود تا قبائی بدوزد . مدتها بعد به دوستش می گوید : با ما چه کردی و ما را کجا فرستادی ؟ رفتم قبا بدوزم ، از کارم پرسید ، گفتم : طلبه هستم . گفت : درس می خوانی یا درس می دهی ؟ گفتم : درس خارج می دهم . سری تکان داد و فرمود : ( خوب است ، اما درس عاشقی بده ) و این سخن زندگی مرا دگرگون کرد .
جناب مهندس تناوش تحصیلاتش را در هندوستان و آمریکا تمام کرد و بعد از هفده سال دوری به ایران آمد و استاد دانشگاه پلی تکنیک شد . او می گوید منزلم در باغ صبای تهران بود وقتی از آمریکا برگشتم طبق عادتی که در آنجا پیدا کرده بودم نماز نمی خواندم یک شب مهمان دایی ام حضرت حجة الاسلام حاج میرزا ابوالقاسم لواسانی بودم . صبح نزدیک طلوع مرا بیدار کرد و فرمود : ( مگر نماز نمی خوانی نزدیک است آفتاب طلوع کند . من هم از روی خجالت بلند شدم و وضوئی ساخته و نماز صبح را بجا آوردم . ایشان با سخنان مرا وادار کرد که از این به بعد نمازم را بخوانم ، ضمنا اذکاری به من داد و تاکید کرد که آنها را بخوانم و مرا راهنمائی کرد که برای اقامه نماز به مسجدی که علامه طهرانی اقامه نماز و سخنرانی می کردند بروم ، دایی ام بعد از مدت کمی فوت کردن ولی من باز هم به پای منبر علامه طهرانی می نشستم و سخنانش مرا تحت تاثیر خود قرار داده بود ، یک شب چنان سخنانش در روحیه من اثر کرد که وقتی برگشتم دست به شام نزدم و گوشه ای نشستم و بر عمر تلف شده ام غصه می خوردم و احساس بیهودگی می کردم و گریه زیادی کردم و چنان احساس پوچی در من زیاد شد که تصمیم گرفتم جهت خلاصی ، خودم را از تراس منزل پایین بیندازم تا از این عذاب وجدان راحت شوم ، با این تصمیم به طرف تراس رفتم که یکدفعه احساس کردم آقای بلند قدی با لباس سفید از دور مرا گرفت و به زمین نشاند وقتی به خود آمدم از آن آقا اثری نبود ، ولی روح جدیدی در خود احساس کردم و خودم را سبک دیدم ، فردا شب که به مسجد علامه طهران یرفتم ، بعد از نماز علامه طهرانی با حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا معین شیرازی صحبت می کردند من توجه شدم پیرامون یکی از اولیاء خداست که درهمدان می باشد و جناب حاج آقا معین قصد دارد که خدمت ایشان برسد ، هنگامی که با ماشین حاج آقا معین را می رساندم گفتم من هم علاقه دارم با شما خدمت این شخص در همدان برسم ، ایشان هم موافقت کرد . ما با آقای معین به همدان رفتیم و درب منزل آقا را زدیم و خود آقای انصاری ( آیت الله شیخ جواد انصاری همدانی )
در حال قنوت" src="http://www.salehin.com/fa/photo/ansari/thumbs/i2.jpg" width=294 border=0>
آمدند و به محض اینکه درب را باز کردند ، من دیدم همان آقایی است که آن شب مرانجات داد . در همان دیدار چنان مهندس تناوش شیفته آقا می گردد که از حاج معین سوال می کند که آیا این آقا دختری در سن ازدواج دارند و بدین ترتیب با واسطه حاج آقا معین ، ایشان افتخار دامادی آیت الله انصاری را پیدا می کند و بعدها در اثر تعلیمات آیت الله انصاری از اوتاد روزگار می گردند .
به نقل از کتاب در کوی بی نشانها ، انتشارات نهاوندی ، چاپ اول 1377 ، ص 102
در روزگاری که به هر جا رو کنی
داعیانی تو را به خود می خوانند
داعیان دروغین
داعیان شیطان
داعیانی که تو را از خودت دور می کنند
با این حال
هنوز هستند کسانی که در کنجی نشسته اند
و
تو را می خوانند
به خودت
به اصل و ریشه ات
به مبدا و معادت
به خدایت
و اینان نیستند
جز
پیامبران زمان ما
اشتراک