بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
هنگامی که با بنده ای صالح چون حاج محمد الطافی روبه رو می شویم ، دیگر نمی توانیم انکار کنیم که بندگی به دانستن معنای لغوی آن به دست نمی آید . اخلاق اسلامی به از برکردن فلسفه اخلاق در نهاد آدمی جاری نمی شود . تقرب ، به تلمذ در دروس نظری متالهان فراهم نمی شود . باید مرد عمل بود و پای در راه نهاد تا مگر توفیقی فرا به چنگ بیایید . حاج محمد الطافی سواد خواندن و نوشتن ندارد ، شغلش لحاف دوزی است ، به حسب ظاهر سواد ندارد ولی وقتی از خدا شناسی برای دوستان می گوید همه متاثر می شوند .
او می گوید ( حدودا سال 1352 بود که به همراه آقای یونسیان و همسرشان به مشهد مقدس مشرف شدیم . در حسینیه همدانیها منزل گرفتیم و سپس برای زیارت و اقامه نماز ظهر و عصر به حرم حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام رفتیم .وقتی به منزل برگشتیم ، خانم یونسیان پرده ای وسط اتاق زد تا استراحت کند . خود آقای یونسیان هم بالشی زیر سرش گذاشت و خوابید .
من که تازه از حرم آمده بودم ، حال خوشی داشتم و با وضو مشغول دعا شدم . در همان حال به سجده افتادم و برای همه موجودات دعا کردم . و در میان دعاها عرض کردم : ( خداوندا ، با این همه لطفی که تو داری ، ظالمان را هم ببخش !) همان طور که در سجده بودم ، عالَم دیگری پیش چشمانم هویدا شد و صدائی به من گفت : ( ببین جای ظالمان را !) سرم را که بلند کردم ، صورتم سوخت و درد شدیدی همه صورتم را فرا گرفت .
آقای یونسیان را صدا زدم . بیدار شد و تا صورت سوخته مرا دید گفت: ( چرا این طور شده ای ؟ ) گفتم : ( ظالمان را دعا کردم و خداون مرا غضب کرد .) گفت برویم دکتر . گفتم :( دکتر درد من را درمان نمی کند . دوای این درد دست خود خداست .)
گویا بدنم را تکه تکه کرده بودند ونمک زده بودند ، درد می کرد و می سوخت . نماز مغرب و عشا را به سختی خواندم ، در حالی که بدنم می لرزید .
شب هنگام خوابیدم . در عالم خواب به راز و نیاز پرداختم و عرض کردم :( خداوندا ، چرا غضب کردی ؟ من چه گناهی کرده بودم ؟ ) در همان عالم خواب به من گفتند : ( تو ظالمان را دعا کردی ، خداوند هم جای آنان را به تو نشان داد . هوائی از جایگاه ظالمان برخاست و به صورت تو خورد و آن را سوزاند.) پرسیدم : ( چه کنم تا بهبود یابم ؟) گفتند : ( دو رکعت نماز آیات بخوان )
همان وقت از خواب بیدار شدم و با همان حال ناخوشی که داشتم بلند شدم وضو گرفتم و نماز آیات خواندم و دوباره خوابیدم . هنگامی که برای نماز صبح بیدار شدم ، دیگر درد نداشتم ، ولی زخم سوختگی ای که در صورتم پدید آمده بود . هنوز باقی بود و سه ماه طول کشید تا خوب شد . البته پس از گذشت سالها ، هنوز هم اثری از آن در صورتم باقی مانده است .
من یک کلام دعائی کردم که نباید می کردم و سه ماه گرفتاری کشیدم و بعد نماز آیات خواندم تا سلامت خود را باز یافتم . هم غضب خداوند را دیدم و هم لظف خداوند را .
به نقل از کتاب در راه بندگی ، گردآوری مهدی معماریان ، ص 130
اشتراک